درباره من

رولت روسی میدونی چیه؟ یه بازی بین مرگ و زندگی که روس ها اختراع کردن. تو این بازی هفت تیر رو با یه گلوله پر میکنی، خشاب رو میچرخونی، میگیری سمت مغزت و… شلیک میکنی. اونایی که جسارت انجام دادنش رو داشتن میگن باعث میشه احساس زنده بودن کنی. حاضری انجامش بدی؟ زندگی هم همینه بنظرم. خیلی تصمیم ها با احتمال خاصی ممکنه مرگبار باشن. ولی خوب اگه هیچوقت ماشه رو نکشی، انگار هیچوقت زندگی نکردی… حاضری زندگی کنی؟

خودم 🙂

اگه از دوستام بپرسین، همه من رو به عنوان یه خوره کامپیوتر (به اصطلاح گیک/نرد) معرفی میکنن. ولی دوست دارم خودم رو آدمی معرفی کنم که از چالش ها و تجربه های جدید لذت میبره، کسی که هیچوقت تو زندگیش دنبال تقلید از بقیه نبوده و کار ها رو به روش خودش انجام میداده. شاید همین روحیه باعث شده که به سفر های غیر عادی تر علاقه پیدا کنم. اولین سفر واقعی عمرم رو به همراه دوستم فرهنگ، به کشور های ارمنستان و گرجستان انجام دادم. باهم قرار گذاشته بودیم که به یه سفر خیلی باحال ۱۰ روزه، با هیچهایک کردن و هاستل نشینی و کوچسرفینگ بریم (بعداً مفصل‌تر راجع به این‌ها صحبت میکنم!) این سفر باعث شد بفهمم که دنیا میتونه خیلی بزرگتر از چیزی که ما فکر میکنیم باشه و کنجکاوی من رو بیش از پیش برای سفر های بعدی برانگیخت. سفرنامه های زیادی خوندم و آرزوی جهانگردی توی سرم پروروندم و یادمه که یبار یه توریست آلمانی رو در چهارراه ولیعصر شهر تهران ملاقات کردم که به گفته خودش سعی داشت با فرهنگ کشور های شرقی آشنا بشه. بهش حسودیم میشد و این باعث شد برای شروع ماجراجویی های خودم مصمم تر بشم. دی ماه سال ۹۷ بود که اولین حقوق از کار جدیدم رو گرفتم و تصمیم گرفتم باهاش یه سفر کوتاه به کشور روسیه داشته باشم. 

با دمپایی ابری و لباس های زمستانی در انتظار سرمای منفی بیست درجه…
با دمپایی ابری و لباس های زمستانی در انتظار سرمای منفی بیست درجه…

کتابی که در اختیار شماست، صرفا حاصل جمع آوری خاطرات حدود ۱ ماه و نیم سفر در چند کشور مختلف (روسیه، گرجستان، چین) و تجربه هاییست که به عنوان یک گردشگر آماتور در سن ۲۰ سالگی بدست آوردم. من به هیچ عنوان خودم رو یک گردشگر حرفه ای تصور نمیکنم و صرفا داستان های خودم رو با شما به اشتراک میذارم.

ارزش خاطره ها

دومین سفر من با سفر قبلی دو تفاوت چشمگیر داشت. اول اینکه تو این سفر دیگه دوستی همراهم نبود و دوم اینکه فصلی نه چندان مناسب (زمستان) رو برای سفر به روسیه انتخاب کردم. این دو تفاوت باعث شد با زاویه دیگه ای از سفر کردن آشنا بشم. سفر کردنی که هدفش صرفا خوش گذرانی و استراحت نبود، بلکه سخت و بیشتر بر پایه یادگیری و کسب تجربه بود. با این حال الان که به گذشته نگاه میکنم، احساس میکنم سفر دومم تاثیرگذار تر بوده و با بیاد آوردن خاطرات اون سفر لذت بیشتری میبرم، با اینکه شاید سفر قبلیم به همراه دوستم سختی های کمتری داشته و لحظه های خوش بیشتری داشته…؟!

احتمالا از بزرگتر ها شنیده باشید که بعد از سن خاصی (معمولا ۲۵-۳۰ سالگی) روند گذشت زندگی تندتر خواهد شد. انگار زمان سریعتر میگذره و تو یه چشم به هم زدن عمر آدمی تموم میشه. کسایی که این حرف رو میزنن معتقدن که دوره جوانی، با اینکه سختی ها و دردسر های خودش رو داشته بهتر و لذت بخش تر بوده براشون و حاضرن به اون دوران برگردن. چه چیزی جوانی رو با بزرگسالی متفاوت میکنه؟ تجربه های جدید! جوانی دوره ای از زندگی آدمه که پر از چالش ها و اتفاقات جدیده، (برعکس بزرگسالی که با تشکیل خانواده و داشتن یک شغل ثابت روند زندگی کم کم روتین و تکراری میشه) تجربه های جدید خاطرات جدید ایجاد میکنند و وقتی خاطرات بیشتری تو ذهن آدم حک شده باشه، به همون نسبت زمان کند تر میگذره. 

دنیل کانمن، روانشناس آمریکایی-اسرائیلی، سوال جالبی رو مطرح میکنه:

جذاب ترین و هیجان انگیز ترین تجربه ممکن رو تو ذهنتون تصور کنید. چقدر حاضرید برای کسب این تجربه پول خرج کنید؟ حالا به این سوال پاسخ بدید: چقدر حاضرید برای کسب این تجربه پول خرج کنید با دونستن اینکه مدتی بعد تمام خاطرات این تجربه رو فراموش خواهید کرد؟

اگه مثل بیشتر آدم ها باشید، برای مورد دوم مبلغ بسیار کمتری رو پیشنهاد خواهید داد. این آزمایش ساده نشون میده که آدم ها بیشتر از اینکه به لذت های لحظه ای بها بدن، به خاطرات ثبت شده از اون لحظه ها اهمیت میدن. جالب اینه که بعضی وقت ها خاطرات تلخ هم میتونن در آینده حس نوستالژی خوشایندی رو به آدم القا کنند که خودش ایجاد کننده لذت باشه!

گربه دوستم، مارکوس، که با من خیلی رفیق شده بود!
گربه دوستم، مارکوس، که با من خیلی رفیق شده بود!

سفر های ماجراجویانه، راهی برای خروج از Comfort Zone

آدم ها بطور طبیعی دوست دارن تو دایره راحتی (Comfort Zone) خودشون بمونن. وضعیت روانی که در اون همه چیز آشناست، همه چیز تحت کنترل بنظر میاد و اضطراب در پایین ترین سطح خودش قرار داره. اضطراب به خودی خود چیز خوبی نیست. اضطراب آدم رو مریض میکنه. ولی واقعیت اینه که مقدار کمی از اون میتونه آدم رو بسازه. آدم تنها وقتی پا به دنیای ناشناخته ها میذاره میتونه رشد کنه و چیز های جدید یاد بگیره. 

افراد معروف و موفق، همگی از Comfort Zone خودشون خارج شده بودند و پا در دنیای جدیدی پر از ابهامات گذاشته بودند. یک کارآفرین، که درس و دانشگاه رو رها کرده تا روی کسب و کار خودش وقت بذاره، مقادیر بسیار بالایی از ابهامات رو تحمل کرده (آیا رها کردن دانشگاه مرا به یک آدم بدبخت تبدیل خواهد کرد؟ آیا مدیریت یک کسب و کار مرا به یک فرد شادتر در زندگی تبدیل خواهد کرد؟)

سفر کردن یکی از هزاران راه هاییه که آدم رو از دایره راحتی خودش در میاره. وقتی خودت رو تو یه مکان کاملا جدید پرت میکنی و تمام راه های برگشتن رو برای خودت میبندی، ناچاری که برای زنده موندن تقلا کنی و اینجاست که متوجه میشی

چیزی که تو رو نکشه قوی ترت میکنه!

از وقتی که به یاد دارم، آدمی کم رو و خجالتی بودم. شاید کسایی که من رو میبینند تا حدودی با این قضیه مخالفت کنند. ولی واقعیت اینه که ذاتا آدم درونگرایی هستم و بخاطر تیپ شخصیتی که دارم اجتماعی شدن و اجتماعی بودن برام سخته. بالاخره هرکسی یه نقاط ضعفی داره و انجام کارایی براش سخته. درسته؟ داشتن اوقات خوش در یک محیط غریب اونهم وقتی کسی کنارت نیست، چالش واقعا بزرگیه، مخصوصا برای من! خوبی چالش ها اینه که به آدم اعتماد بنفس میدن. موفق بیرون اومدن از یک چالش، اشتیاق لازم برای انجام دادن چالش بعدی رو فراهم میکنه.

سفر کردن برای من یه تمرین بوده. تمرین زندگی در ابعاد کوچک!

چجوری خرج سفرم رو در میارم؟

شاید تو ذهنتون این باشه که برای سفر های خارجی به مقادیر زیادی پول نیاز دارید و شاید هم برعکس، قبلا از گردشگر های حرفه ای شنیده باشید که بدون یک قرون پول تو جیبتون هم میتونید برید اروپا!

واقعیت اینه که، با توجه به نزول ارزش ریال نسبت به ارز های رایج دنیا، سفر کردن برای یک گردشگر آماتور ایرانی (و به خصوص جوان های ایرانی) کار ساده ای نیست. میتونم بگم که غم انگیز ترین بخش تمام سفر هایی که تا الان داشتم این بوده که جوان ها/نوجوان هایی رو از کشور های جهان اولی میدیدم که سفر کردن براشون کاملا یه امر عادی بود. خیلی ها شون به جنبه مالی قضیه اصلا فکر هم نمیکردن.

دوست ندارم بگم که سفر های برونمرزی کاملا برای ما ایرانی ها عملی هستند. ولی مطمئنم (هنوز هم) غیر ممکن هم نیستند! اگه با مسافر های کشور های جهان اولی صحبت کنید، متوجه میشید که اونها اهمیت چندانی به شیک بودن محل اقامت یا غذا خوردن در بهترین جاهای شهر یا غیره نمیدن. بنظرم این یکی از ویژگی های مثبت اونهاست که زرق و برق های زندگی و چشم و هم چشمی ها رو کنار گذاشتن و خوابیدن روی زمین در یک هتل نه چندان خوب باعث نمیشه فکر کنن شان و منزلت اجتماعی شون لکه دار شده. بنابراین دور از انتظار نیست که افرادی از کشور های بسیار ثروتمند تر ببینید که با وجود توانایی مالی کمتر از شما، نصف جهان رو دیده باشن. شاید ارزش های متفاوتی که این دوستان چشم آبی برای زندگیشون در نظر گرفته ن باعث شده زندگی های پربار تری از ما ایرانی ها داشته باشن. وقتشه که متفاوت فکر کنیم.

شبگردی های توکیو
شبگردی های توکیو

چرا سفر تنهایی؟ کسل کننده نیست؟

نظر من رو بخواید، سفر تنهایی، بیشتر از اینکه به منظور تفریح انجام داده بشه، مثل یک تمرین و ابزاریه برای رشد شخصی. وقتی تنهایی سفر میکنی، درجات شدید تری از تنهایی رو حس میکنی. اینکه کسی همراهت نیست که در مواقع مشکلات باهاش همفکری کنی باعث میشه تصمیم های سخت سفر رو فقط و فقط خودت بگیری و مسئولیت همه اشتباهات رو بپذیری. اینکه همصحبتی نداری باعث میشه مجبور بشی دست بکار بشی و دوست های جدید پیدا کنی و بیشتر غرق در محیط بشی.

تنهایی سفر کردن سخته. چون اگه موفق نشی طی مدتی که در مقصد هستی خودت رو سرگرم کنی و با تنهایی خودت کنار بیای و ازش لذت ببری، کلافه خواهی شد و تمام مدت سفر آرزو میکنی که زودتر برگردی. در واقع سفر کردن تنهایی تو رو با خود واقعیت روبرو میکنه. وقتی که کاری برای انجام دادن نداری و کسی هم همراهت نیست که وقتت رو باهاش بگذرونی متوجه میشی که چند مرده حلاجی و چقدر میتونی “بدون نیاز به دیگران” به شادی برسی!

تنهایی سفر کردن راحته. هر موقع دوست داشتی صبح دیر از خواب بلند میشی. هر موقع دوست داشتی میزنی بیرون و هرموقع خسته بودی برمیگردی خونه، و دیگه لازم نیست با کسی هماهنگ شی و جر و بحثی وسط سفر پیش نمیاد!