روز سخت

دیشب رو با جیووانی تا دیروقت بیرون بودیم. متاسفانه اونشب من روبل همراهم نداشتم و از اونجایی که شب شنبه بود همه فروشگاه ها بسته بودند و پول هم نمیتونستم چنج کنم. جیووانی که آمریکایی مشتی ای بود، بهم گفت که من هرچی بخوای برات حساب میکنم، بعدا پولش رو بهم بده! منم قبول کردم. قرار شد صبح روز بعد از اونشب برم پول چنج کنم و بهش برگردونم. بهم گفته بود که تو یکی از کافه های مرکز شهر کسی میزبانش شده و اونجا میخوابه! فردای اون شب فرارسید و من از هاستل زدم بیرون که پول این بنده خدا رو بدم. خیلی خسته بودم ولی چاره ای هم نداشتم. نمیخواستم لحظه ای هم شک کنه که ما ایرانی ها کلاهبردار هستیم و فکر کنه که نمیخوام پولشو بدم. با چشم های خواب آلود و سردرد به ایستگاه مترو نزدیک هاستل رسیدم. یک بانک اون نزدیکی ها بود ولی متوجه شدم که بسته س. (اون لحظه ۶ ساعت تا پروازم مونده بود) تصمیم گرفتم سوار مترو بشم و به سمت مرکز شهر، جایی که جیووانی رو قرار بود ببینم راه بیفتم. شاید اون نزدیکی ها بانک پیدا میکردم. چشم هام رو به زور باز نگه داشته بودم و کلافه از بیخوابی تو هوای سرد دنبال یک بانک لعنتی میگشتم. ناامید کننده بود. همه بانک ها بسته بودند.

به جیو زنگ زدم. معلوم بود که خوابه. با صدای خسته جوابم رو داد. بهش گفتم که متاسفم. همه بانک ها بسته ن. نمیتونم پولش رو بهش بدم و بعدا باهاش از طریق بیتکوین یا پی پل حساب میکنم. گفت مشکلی نداره و خیالم راحت شد.

اوه خدای من! اصلا بیخیال جیووانی. یادم افتاد که من حتی پول ندارم برم فرودگاه! (۵ ساعت تا پروازم مونده بود) در هر صورت باید پولم رو چنج میکردم. هیچ راه دیگه ای نداشتم. تو اون سرمای سوزناک و فضای بیروح شهر حسابی ترسیده بودم. از چند نفر توی خیابون ها و رستوران ها و … کمک خواستم. دمشون گرم برام دنبال بانک گشتن ولی همه تلاش ها بی نتیجه بود. پیام دادم به جیووانی، گفتم که پسر، من ۵ ساعت دیگه پرواز دارم. میتونی یکم بیشتر پول بهم قرض بدی؟! گفت که متاسفم. پول نقد زیادی همراهم نیست (فکر کنم کاملا مطمئن شده بود که ازون ایرانی های قالتاق ام. لعنت)

دوباره از مردم وسط خیابون کمک خواستم. بالاخره یک آقای لیتووانیایی پیدا شد که انگلیسی هم تا حد خوبی بلد بود. ازم پرسید که کجایی هستم و بعد که دید گیر افتادم احتمالا احساس همزاد پنداری کرد و تمام تلاشش رو کرد که بهم کمک کنه. فکر کنم بهم گفت که به محله ای به اسم گوستینی دوور (Gostiny Dvor) برم. میگفت اونجا شعبه مرکزی بانک هست و جمعه ها هم باز هستند. با پای پیاده بعد نیم ساعت خودم رو رسوندم. آه خدای من! باز بود!

از ترس اینکه دوباره به مشکل بخورم مقدار خیلی زیادی پول چنج کردم که بعدا هم خرج نشد. خوب. تازه باید برمیگشتم به هاستل تا وسایلم رو جمع کنم و راه بیفتم فرودگاه. وقت سوار شدن به مترو نداشتم. همش ۴ ساعت تا پرواز مونده بود! پس تصمیم گرفتم تاکسی اینترنتی بگیرم. 

اوه شت! اوه شت! موبایلم ۳ درصد بیشتر شارژ نداره! محل دقیق اقامتم رو هم قطعا نمیتونستم به این روس های زبون نفهم بفهمونم و وقت مترو سواری هم نداشتم!

خدای من… چطور ممکنه اینقدر بدبختی تو یه روز اتفاق بیفته؟!

دوباره آدرنالینم بالا رفت و با سرعت نور درخواست یک تاکسی دادم. به محض دیدن شماره پلاک ماشین روی صفحه حفظش کردم و چند ثانیه بعد موبایلم به خواب رفت. حالا باید فقط دعا میکردم ماشین با اون پلاک اون نزدیکی ها پیداش بشه… تادا! ۱ دقیقه بعد اون کیا ریو سفید رنگ رو مثل فرشته نجات پیدا کردم و مثل برق پریدم توش! راننده با تعجب بهم نگاه میکرد!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *