فلش بک، دو سال قبل… گرجستان

خدا رو شکر هنوز روابط دو کشور ارمنستان و گرجستان باهامون خوبه و ایرانی‌ها برای سفر به این کشور ها نیاز به ویزا ندارند! هم ایروان و هم تفلیس رو میتونید زمینی هم برید! هرچند که پرواز های مناسبی هم به این کشور ها وجود دارند ولی اگر با بودجه پایین میخواید سفر کنید و سختی های سفر زمینی رو هم میتونید تحمل کنید چرا که نه! اتفاقا جذاب تر هم میتونه باشه! 

روز موعود فرا رسید و من و فرهنگ قرار بود زمینی (با اتوبوس) از ترمینال آزادی به سمت تفلیس حرکت کنیم. به محل اتوبوس های بین کشوری رسیدیم. اونجا داد میزدن: “تفلیس تفلیس تفلیس، دو نفر!” انگار قراره برن کرج! صرفا برای اینکه قیمت دستمون بیاد از یکیشون پرسیدیم که تا تفلیس چند میبره. (اونموقع گفت ۱۷۰ هزار تومن که کمی ارزون تر از بلیطی بود که ما بصورت آنلاین خریدیم) به عنوان اولین تجربه خجالت آور سفر، پاشدیم تا تهران رفتیم در صورتی که میشد بهشون بگیم تو شهر خودمون (که سر راه بود) برامون نگه دارن و از اونجا سوار شیم و بریم. ۵ ساعت گذشته بود و میانگین جابجایی مون هنوز ۰ کیلومتر مونده بود:))

اتوبوسی که باهاش از تهران تا تفلیس رفتیم! در میانه های راه زنجان-تبریز
اتوبوسی که باهاش از تهران تا تفلیس رفتیم! در میانه های راه زنجان-تبریز

تو راه از جاده های سنگی زنجان و تبریز گذشتیم و در نیمه های شب به مرز ایران و ارمنستان رسیدیم. بعد از خوردن مهر خروج در مرز ایران گذشتن از مرز زمینی تجربه جالبی بود. البته مرز مشخصی وجود نداشت و کافی بود از رود ارس رد میشدی. ارمنستان به ورود بعضی داروهایی که اینجا به وفور ازشون استفاده میشه حساسه و همراه داشتن اون ها مجازات های سنگینی داره. (چندین ماه زندان) البته وقتی که داشتیم رد میشدیم مامور مرزی ازم خیلی خندون پرسید: کدئین که نداری؟! گفتم نه. ولی مطمئن بودم اگه آره هم بگم قرار نبود زندانی بشم :)) ولی خوب شما ریسک نکنید و دارو نبرید.

پل مرزی بین ایران و ارمنستان در نیمه های شب
اینطرف مرز ایرانه و اونطرف ارمنستان! نیمه شب از مرز رد شدن حس ترسناک و عجیبی داره!

دوباره سوار اتوبوس شدیم. جاده های ارمنستان به طرز وحشتناکی کوهستانی بود و با هر بار گذشتن از پیچ های شدید مسیر میتونستی آدرنالین رو حس کنی! صبح شد و اتوبوس نزدیک یک رستوران بین راهی نگه داشت و ما هم با یه املت خوشمزه از خودمون پذیرایی کردیم. صاحب رستوران ایرانی بود و منوی فارسی داشت. 

املت و چایی
صبحانه ما در یک رستوران بین راهی در کشور ارمنستان

با اینکه وسط تابستون بود هوای کوهستان های مرزی ارمنستان سرد بود. چند ساعت دیگه هم گذشت و بعد از رد کردن دریاچه زیبای سوان به مرز گرجستان رسیدیم. از همون اول معلوم بود که گرجستان کشور خیلی تر و تمیز تریه! کمی پول چنج کردیم و بعد از رد کردن مرز گرجستان دوباره سوار اتوبوس شدیم. دو مسافر جدید بهمون ملحق شده بودن! یک دختر و پسر اروپایی بنظر میومدن. فرهنگ پیشنهاد داد که سر صحبت رو باهاشون باز کنیم.

  • شما هیچهایکر هستید؟!
  • آره! شما چی؟!
  • نه. ما بلیط این اتوبوس رو از قبل گرفته بودیم. من و دوستم داریم میریم تفلیس. اونجا قراره تا شهر باتومی هیچهایک کنیم!

به ترمینال تفلیس رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده اتوبوس به لائورا و جیانی گیر داده بود که باید پول پرداخت کنن. این بندگان خدا هم هیچ ایده ای نداشتن چه خبره و نمیفهمیدن راننده چی داره میگه. لائورا به من و دوستم گفت که کسی بهشون گفته مشکلی نداره سوار شن ولی مثل اینکه راننده جور دیگه ای برداشت کرده بوده و فکر میکرده اینا قراره پول بدن. بهرحال من و فرهنگ کمی با راننده مذاکره کردیم و بالاخره راننده کوتاه اومد.

جیانی میگفت:


اینجور وقتا اگه مشکلی پیدا شد فقط صبر کن. خودبخود حل میشه!

جیانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *